یک عنایت شد و دلم وا شد باز هم وقت شعر و املا شد
واژه ها در سرم چه بسیارند لب هر واژه پر تمنا شد
تا که خود را به وزن بنشانند بین این واژه ها چه دعوا شد
مدح این خانواده هم سخت است تا بدان جا که مثل رویا شد
ولی از لطف و رحمت خودشان نطق این رو سیاه گویا شد
اول از دل سخن کنم آغاز دل که مجنون روی لیلا شد
بعد از دلبری سخن گویم دلبری که از اول آقا شد
بی نهایت خدای من! شکرت پای چه دلبری به دل وا شد
تا که نامش حسن شد و خندید عطر جسمش شمیم زهرا شد
مولد او به قُرب اَو اَدنی صاحب الاختیار دنیا شد
خوانده شد آیه ولم یولد شرح میلاد او معما شد
و ید الله فوق ایدیهم زینت بازوان مولا شد
تا که در کوچه ها نظر نخورد حرز او دافع البلایا شد
حسنیون میانشان رسم است رنگ او مایل به خضرا شد
پیش او یوسف از رخش دم زد بین کنعان و مصر رسوا شد
نفسی زد میان قبرستان مرده ای زنده شد ، مسیحا شد
لحظه ای با خدا تکلم کرد پای درسش هزار موسی شد
مکتب درس او شلوغ شلوغ جبرئیل آمد آن عقب جا شد
یک سری هم به سوی دوزخ زد وای آتش بساط سرما شد
عده ای بی سپاه می خوانند این شهی که امیر دلها شد
لب او تر شدو سپاه ملک صفی از خاک تا ثریا شد
چند سالی گذشت و این آقا مَثَلِ قامتش به طوبی شد
قفس شیرها گواهی داد که علیِّ زمانه پیدا شد
در شجاعت شبیه ثار الله غیرتش هم مثال سَقا شد
دیگر آقای ما جوان شده بود روزهایی گذشت و بابا شد
پسر آمد، پدر عجب حظ کرد عالمی از سرور غوغا شد
سر خود خم نکرده پیش کسی مهدیِ فاطمه که تنها شد
لیک یک دفعه دیدهاند او را که قدش در بر پدر تا شد
باید آوای العجل سر داد تا که از یاوران آقا شد
خواهشی من ز مادرش دارم صِله ام بس که طبع من واشد
کاش زهرا بگوید ای شاعر آفرین شعر تو چه زیبا شد
رضا تاجیک |