وقتش رسیده است که پر در بیاوری
از راز خنده ی همه سر در بیاوری
وقتش رسیده است که با روضه های خشک
اشکی ز چشم چند نفر در بیاوری
وقتش رسیده است که موسی شوی و باز
از نیل تا فرات جگر در بیاوری
خود را به روی تیغ کشاندی که جنگلی
از زیر دست های تبر در بیاوری
تو یک تنه حریف همه می شوی و بس
از این قماط ، دستی اگر در بیاوری
تو از نوادگان مسیحی ،بعید نیست
از خاک ،مشک تازه و تر در بیاوری
در این کویر خار گل انداخت گونه ات
گفتی کمی ادای پدر در بیاوری
لب میزنی به هم که بخوانی ترانه ای
اشکی به این بهانه مگر در بیاوری
رضا جعفری محرم 83