صدای خنده ابلیس در فضا پیچید
تپید شعلهُ دوزخ که این صدا پیچید
غروب روز دهم بود و از گلویی سرخ
شمیم سیب به معراج کربلا پیچید
حدیثِ خون خداوند جبرییل آورد
برای بعثت خونی که در حرا پیچید
زنعل اسبِ سواران به روی نبض زمین
غبارِ حادثه ای تلخ در هوا پیچید
نه مانده یوسف و نه پیرهن خبر ببرید
ز طعم خون که به دندان گرگها پیچید
پس از سه روز و دو شب یک سوار پیدا شد
و تکهِ تکهِ تنی را به بوریا پیچد
میثم مؤمنی نژاد |