در دلم انداخته حالِ رجا و بیم را
جذبه ذِی القَعده آتش می زند تقویم را
دارد امشب از شمالِ شرق احسان می وزد
می شناسد این گدا سلطانِ آن اقلیم را
می شود آقا بدان زائر سرا راهم دهد؟
می نشینم تا محقق سازد این تصمیم را
یا رضا(ع)! اذن دخول ماست، نام مادرت
مرحمت کن رخصت پا بوسی و تعظیم را
دوری از ایوان طلایت، نقره داغم کرده بود
خوب شد کندم ز دل این غُده بدخیم را
پای سقّا خانه ات مخلوط کردم در سبو
زمزم تکریم را و چشمه تسنیم را
گوشه دارالشّفایِ پنجره فولادِ تو
خوب می شد نذر می کردم همه هستیم را
باید اسماعیل را در طوس قربانی کند
تا خدا مقبول سازد حج ابراهیم را
بیرق سبز رضا، قصدِ هلاکم داشت ...حیف
کاش بالا برده بودم پرچم تسلیم را !
عباس احمدی |