شب راه می سپرد و علی بی قرار بود گویی به عرش? فاطمه چشم انتظار بود.
چشمان خویش را فلک از ترس بسته بود کوفه? به خواب نیمه شب خود دچار بود.
آن شب پریده بود زچشمان کوفه خواب از بس که ناله های زمین غصه دار بود.
خورشید نیز حوصله روز را نداشت غمگین و دل شکسته? پس کوهسار بود.
آری! غروب زخمی خورشید کعبه بود آری خزان پرپر باغ بهار بود.
شب بود و تیغ های شهاب آخته? ولی خورشید کعبه سوی افق رهسپار بود.
عشق و صفا و مستی و اشک و غبار? آه انگار روز موعد پروردگار بود.
آری طلوع بود و هوای غروب داشت اسب ولایت علوی بی سوار بود.
"والعصر" بود و صوت "لفی خسر" می رسید یک مرد زان میانه فقط رستگار بود.
وقتی که سرخ گشت سر تیغ آن پلید پیراهنی سیاه? بر ذوالفقار بود.
با گونه های سرخ فلق می دمید صبح صبحی که از طلوع خودش شرمسار بود
برق شجاعتش پس تیغش نهفته بود شمس عدالت از افقش آشکار بود.
تنها به چاه باید از این درد گریه کرد این درد را که قاتل او روزه دار بود.
محسن عابدی جزی |