باز یاد کربلا سرنیزه بر جان می زند
باز هم خون از وریدم سر به طغیان می زند
کربلا کانون خون ، جای جنون ، گاه خطر
کربلا سنگ محک بر دُر ایمان می زند
یک طرف بوی خدا پیچیده و سوی دگر
قاتل حق بوسه بر دستان شیطان می زند
روز عاشوراست اما بس که خون در کربلاست
خاک این صحرا به رنگ عید قربان می زند
در کنار رود سقا غرق خون افتاده است
کودکی بر سینه ی خشکیده دندان می زند
آخرین یار پدر هم رفت ، آب از سر گذشت
غم نمک بر زخم های طفل عطشان می زند
خواهری دلشوره دارد در میان خیمه ها
خواب می بیند برادر دَم ز هجران می زند
خواب نه... این روز عاشوراست ، زینب(س) می دود
بوسه ای با اشک بر حلقوم جانان می زند
آنچنان لب تشنه می گرید به دنبال حسین(ع)
کز کویر کربلا بر عرش باران می زند
اضطرار و صبر در رفتار او آمیخته
از کنارش شاه بی لشگر به میدان می زند
*
شام عاشوراست ، آتش در میان خیمه گاه
لشگر دشمن به طفلان هراسان می زند
کودکی با پای عریان می دود بر خاکها
ناله از ترس شب و خار بیابان می زند
گوشواره رفت ، معجرها ز سرها باز شد
سر به محملگاه بانوی پریشان می زند
پینه ی پیشانی این زادگان نهروان
تیغ بر زخم دل زهرای دوران می زند
ناگهان تاریخ صفین باز هم تکرار شد
بار دیگر خصم دین بر نیزه قرآن می زند
آنکه روزی سجده بر قرآن بر نی کرد ، حال
سنگ بر قرآن روی نی چه آسان می زند
کربلا آغاز راه جوی خون شیعه بود
خون به خواب زرد رویان مهر پایان می زند.