خورشید کبود و نیلی و مخمل کوب دیدیم تو را چه دیر در سمت غروب
در مغرب شانه های ترکان سیاه بی غسل وکفن به روی یک تخته ی چوب
روح القدسی که بر صلیبت زده اند ای کشته ی زهر، ای شهید مصلوب
این تخته ی پاره چیست!تابوت کجاست؟ در شهر شما مگر شده قحطی چوب؟
بر پیکرتان چقدر گل می ریزند!! با چشم به خون نشسته نوح و یعقوب
با ضربه ی تازیانه ها روی تنت شرح غم جانگدازتان شد مکتوب
در سوره ی صبر عمرتان آمده است یک آیه ی کوتاه ز رنج ایوب
زنجیر به زخم ساق ها چسبیده زنگار به مغز استخوان کرده رسوب
وحید قاسمی