مژده دادم به اهل کاروان غم ها زسفر می رسد امشب به ویران بابا
آورد با خودش سوغات و هدیه از ره می رسد انتها دیگر غم این دنیا
شب تا سحر گاه با ناله و آه چشم انتظارم
تا موی خاکی بر زانوی تو امشب گذارم
می زنم بر لبهایم تا شوم چون بابایم
منم آن یاس بشکسته ز طوفان آه که هر کس میرسد با پا برد من را راه
دختری گفت به من گر تو عزیز شاهی چرا پس بی زرو زیور شده دخت شاه
ای باغبان بی باغ و لاله چشم تو روشن
داس عدویت بنهاده جایی بر ساقه من
می زنم بر لبهایم تا شوم چون بابایم
شب و روزم سیه گشته مثال چشمم دگر امشب شده وقت زوال چشمم
اگر اینجا عزا خانه شده می دانی روضه خوانده دلم امشب به حال چشمم
وقتی که رفتی دیدی ز غم ها دریای چشمم
اکنون پدر جان باید ببینی صحرای چشمم
رضا تاجیک-سبک 5- در آرشیو موضوعی سبکها را بشنوید |