جسارت
این جشنها برای من آقا نمی شود
شب با چراغ عاریه فردا نمی شود
خورشیدی و نگاه مرا میکنی سفبد
میخواستم ببینمت اما نمی شود
شمشیرتان کجاست ؟ بزن گردن مرا
وقتی که کور شد گرهی وا نمی شود
یوسف! به شهر بی هنران وجه خویش را
عرضه مکن که هیچ تقاضا نمی شود
اینجا همه منند، منِ بی خیالِ تو
اینجا کسی برای شما ما نمی شود
آقا جسارت است ولی زودتر بیا
این کارها به صبر و مدارا نمی شود
تاچند فرسخی خودم ایستاده ام
تامرز یأ س ،تا به عدم، تانمی شود
می پرسم از خودم غزلی گفته ای ولی
با این همه ردیف ، چرا با نمی شود؟!