چهارده نور پاک (فارسی) - دکتر عقیقى بخشایشی - ج 5 - ص 620 - 621
جلوگیرى حر بن یزید
راوى مى گوید : از آن منزل گذشتند . دو منزل به کوفه مانده بود که ناگاه حر بن یزید با هزار سوار بر حسین ( علیه السلام ) وارد شد . حضرت پرسید : " آیا براى یارى ما آمده اى ، یا براى جنگ با ما ؟ " حر گفت : " یا اباعبدلله ! به جنگ شما آمده ام " . حسین ( علیه السلام ) فرمود : " لا حول ولاقوة الا بالله العلى العظیم " و سپس سخنانى به یکدیگر گفتند . تا آنکه ابا عبد الله ( علیه السلام ) گفت : " اگر رأى شما با نامه اى که فرستادید و با آنچه فرستادگان شما گفتند مخالف است ، به همان جایى که آمده ام باز مىگردم " . حر و یارانش از مراجعت او جلوگیرى کردند . حر گفت : " یابن رسول الله ! راهى را انتخاب کن و برو که نه به کوفه روى و نه به مدینه ، تا من نزد ابن زیاد عذرى داشته باشم و بگویم حسین ( علیه السلام ) از راهى رفته بود که من او را ندیدم " . ابا عبد الله راه دست چپ را انتخاب فرمود و به " عذیب هجانات " رسید . در این موقع نامهء ابن زیاد را به حر دادند . در آن نامه او را در امر حسین سرزنش نموده و دستور داده بود کار را بر او سخت بگیرد . حر و یارانش سر راه حسین ( علیه السلام ) را گرفتند و او را از رفتن منع کردند . حضرت فرمود : " مگر تو نگفتى که راه خود را بگردانیم و به راهى برویم که غیر از راه کوفه و مدینه باشد ؟ " گفت : " بلى ، و لیکن نامهء امیر عبیدالله به من رسیده و در آن نامه مرا امر کرده است بر تو سخت گیرى کنم ، و جاسوسى بر من گماشته که دستورات او را اجرا نمایم " . پس از آن ، حسین ( علیه السلام ) میان اصحاب خود بر پا ایستاد . حمد و ثناى الهى نمود و درود بر جدش رسول خدا ( صلى الله علیه وآله ) فرستاد و سپس فرمود : " اى مردم ! شما آنچه را که براى ما پیش آمده است مىبینید . به راستى دنیا تغییر نموده و زشتیهاى خود را آشکار ساخته و از نیکیهایش روى گردانده است و پیوسته بر خلاف مراد انسان عمل مى نماید . ولى از دنیا چیزى باقى نمانده است مگر مقدار کمى به اندازهء ‹ صفحه 621 › قطراتى که پس از ریختن آب در ظرف مى ماند و جز یک زندگى پست که مانند زمین شوره زار است . مگر نمىبینید به حق عمل نمى شود و از باطل جلوگیرى نمى گردد و نتیجهء آن ، این است که مؤمن ، خواستار شهادت در راه حق مى شود و به راستى مرگ را بجز سعادت ، و زندگى با ستمکاران را جز ملالت و سختى نمى بینم . نوع مردم ، برده و بندهء دنیا هستند و نام دین را تنها بر زبان مىرانند تا روزى که زندگیشان بر وفق مراد باشد ، از دین دم مى زنند ، ولى اگر در محاصرهء بلاها قرار گیرند و به بوتهء آزمایش درآیند ، معلوم مى شود که دین داران حقیقى تعدادشان اندک است " . آنگاه زهیر بن قین برخاست و گفت : " یابن رسول الله ! ما سخنان تو را شنیدیم . این دنیاى فانى نزد ما ارزشى ندارد . اگر هم دنیا پایدار بود و ما در آن جاویدان بودیم ، کشته شدن در راه تو را بر آن زندگى همیشگى دنیا ترجیح مى دادیم " . بعد از او هلال بن نافع بجلى ایستاد و گفت : " به خدا قسم ما از شهادت و مرگ باکى نداریم و بر همان نیت و بصیرت خود ، باقى هستیم . با دوستان تو دوست و با دشمنانت دشمنیم " . پس از او بریر بن خضیر برخاست و گفت : " اى پسر پیغمبر ! به خدا قسم ، خداوند به وجود تو بر ما منت گذاشت که براى یارى تو بجنگیم و بدنهاى ما در راه تو قطعه قطعه شود و در عوض ، جدت ، روز قیامت شفیع ما باشد " . |