چهارده نور پاک (فارسی) - دکتر عقیقى بخشایشی - ج 5 - ص 621 - 623
ورود حسین ( علیه السلام ) به کربلا
راوى مى گوید : سپس حسین ( علیه السلام ) از جا برخاست و سوار شد ، ولى لشکر حر گاهى از رفتن ممانعت مى کردند و گاهى از عقب او مى آمدند ، تا آنکه روز دوم محرم به سرزمین کربلا رسیدند . چون حضرت حسین ( علیه السلام ) وارد آن زمین شد ، پرسید : " نام این زمین چیست ؟ " گفتند : " کربلا " گفت : " خداوندا ! به تو پناه مىبرم از غمها و بلاها " . پس از آن فرمود : " اینجا محل اندوه و بلاست . پیاده شوید . اینجا جاى پیاده شدن و محل ریختن خون ما و جایگاه قبور ماست . این خبر را جدم رسول خدا ( صلى الله علیه وآله ) به من فرموده است " . ‹ صفحه 622 › پس از آن همه پیاده شدند . حر و یارانش هم در گوشه اى منزل نمودند . بى تابى زینب ( س ) حسین ( علیه السلام ) نشست و به اصلاح شمشیر خود پرداخت و اشعارى به این مضامین مى خواند : " اى روزگار ! اف بر تو اى چرخ گردون ! تو چقدر فراز و نشیب دارى ! هر طالب و جوینده و هر دوستى کشته شده است . روزگار هرگز بر عوض راضى و خشنود نمى گردد . هر زنده اى راهى این راه است . چقدر زمان بار بستن و کوچیدن نزدیک است . بازگشت تمام امور به سوى خداى جلیل و بزرگ مى باشد " . زینب ( س ) این مضامین شعر را شنید و گفت : " برادر جان ! این سخن از کسى است که یقین به کشته شدن خود دارد " . حسین ( علیه السلام ) فرمود : " آرى خواهر جان ! حقیقت امر چنین است " . زینب ( علیه السلام ) گفت : " چه مصیبتى ! حسین از شهادت و مرگ خود خبر مى دهد " . در این هنگام زنها به گریه مشغول شدند و سیلى به صورت زدند و گریبان پاره نمودند . ام کلثوم فریاد مى زد : " وا محمداه ! وا علیاه ! وا اماه ! وا اخاه ! وا حسیناه ! وا ضیعتاه بعدک یا اباعبیدالله " یعنى : امان از بیچارگى و تباهى بعد از تو ، اى ابا عبد الله ! حسین ( علیه السلام ) او را تسلى داد و فرمود : " خواهر جان ! در راه خدا شکیبایى کن ، زیرا ساکنین آسمانها همه فانى مى شوند و اهل زمین همه مىمیرند و مردم همه هلاک مى شوند " . سپس فرمود : " اى ام کلثوم و اى زینب و اى فاطمه و اى رباب ! متوجه باشید وقتى که من کشته شدم گریبان پاره نکنید و سیلى به صورت نزنید و سخنى که خدا راضى نیست نگویید " . از طریق دیگرى روایت شده است که زینب ، دور از حسین ( علیه السلام ) میان زنها و دخترها نشسته بود و چون مضمون این اشعار را شنید ، با سر بى مقنعه ، در حالى که چادرش به زمین کشیده مى شد ، نزد برادر آمد و گفت : " اى کاش مرگ مى آمد و جان مرا مى گرفت . ‹ صفحه 623 › امروز مادرم زهرا و پدرم على و برادرم حسن از دنیا رفتند . اى جانشین گذشتگان و اى پناه بازماندگان ! " حسین ( علیه السلام ) به سوى او نگریست و فرمود : " خواهر جان ! شیطان حلم تو را از بین نبرد " . زینب گفت : " جانم فداى تو باد . آیا کشته مى شوى ؟ " حسین ( علیه السلام ) غم و اندوه را در دل پنهان کرد و اشک از دیدگانش جارى شد و فرمود : " لو ترک القطا ، لنام " یعنى : اگر صیادان پرنده اى را که " قطا " نامیده مى شود به حال خود مى گذاشتند ، در آشیانهء خود مىخوابید . ( کنایه از این که اگر بنى امیه مرا راحت مى گذاشتند ، از مدینه بیرون نمىآمدم ) . زینب این سخن را شنید و گفت : " واویلا ، برادر جان ! آیا خودت را گرفتار دشمن ومقهور آنها مى دانى و از زندگانى مأیوسى ؟ این موضوع بیشتر دلم را مىسوزاند و [ این زخم بر قلب من عمیق تر و ] تحمل آن بر من بسیار سخت است " . سپس دست زد و گریبان خود را پاره کرد و بیهوش شد و روى زمین افتاد . حسین ( علیه السلام ) برخاست و آب بر روى صورت خواهرش زینب ( س ) پاشید تا به هوش آمد و با کمال جدیت او را تسلى داد و مصیبت جدش رسول خدا ( صلى الله علیه وآله ) و پدرش على ( علیه السلام ) را به یاد او آورد تا شهادت خود را کوچک جلوه دهد و او آرام شود . شاید یکى از علل این که حسین ( علیه السلام ) اهل بیت و حرم خود را همراه خویش آورده بود ، این باشد که اگر آن حضرت ، اهل بیت خود را در حجاز یا در یکى از شهرهاى دیگر مى گذاشت ، یزید بن معاویه ( لعنة الله علیه ) لشکرى مى فرستاد و آنان را اسیر مى کرد و در آزار و اذیت آنان مى کوشید ، تا اندازه اى که حسین ( علیه السلام ) از شهادت و سعادت در راه خدا منصرف شود و از مبارزه با یزید خوددارى کند . |