چهارده نور پاک (فارسی) - دکتر عقیقى بخشایشی - ج 5 - ص 628 - 629
امان خواهى براى عباس ( علیه السلام ) و برادران
شمر نزدیک خیمه ها آمد و فریاد زد : " کجا هستند عبد الله و جعفر وعباس وعثمان ، پسران خواهر من ؟ " ( 1 ) حسین ( علیه السلام ) فرمود : " جواب شمر را هر چند فاسق است ، بگویید زیرا دایى شماست " . عباس ( علیه السلام ) و برادرانش گفتند : " چه مى گویى ؟ " گفت : " اى خواهرزاده هاى من ! شما در امان هستید و خود را با برادرتان حسین به کشتن ندهید و از أمیر المؤمنین ، یزید ، اطاعت کنید " . عباس ( علیه السلام ) فرمود : " دستت بریده باد ! چه امان زشت و پلیدى براى ما آورده اى ؟ اى دشمن خدا ! آیا مى گویى دست از یارى برادر خود ، حسین ، فرزند فاطمه برداریم و اطاعت یزید و فرزندان فرومایگان را به عهده بگیریم ؟ ! " شمر ، غضبناک به سوى سپاه خود بازگشت . چون حسین ( علیه السلام ) دید که سپاه ابن زیاد در شروع جنگ ، بسیار عجله و شتاب دارند و ‹ صفحه 629 › موعظه و نصیحت در آنان اثر نمى کند ، به برادرش عباس ( علیه السلام ) فرمود : " اگر مى توانى ، این سپاه را از جنگ در امروز منصرف کن که امشب را به نماز بپردازیم ، زیرا خدا مى داند که من نماز خواندن و تلاوت قرآن را دوست دارم " . راوى مى گوید : عباس ( علیه السلام ) آمد و از آنان درخواست تأخیر نمود . عمر بن سعد سکوت کرد و گویا مایل نبود که در جنگ تأخیرى رخ دهد . عمر بن حجاج زبیدى گفت : " به خدا قسم اگر درخواست کنندگان ، از ترک و دیلم بودند و چنین درخواستى مى کردند ، ما قبول مى کردیم ، چگونه نپذیریم و حال آن که ایشان آل محمد ( صلى الله علیه وآله ) هستند " . پس از آن قبول کردند و جنگ را یک روز به تأخیر انداختند . راوى مى گوید : حسین ( علیه السلام ) روى زمین نشست . خواب او را درربود و پس از لحظه اى بیدار شد و به زینب ( س ) فرمود : " خواهر جان ! اینک جدم رسول خدا و پدرم على و مادرم فاطمه و برادرم حسن ( علیهم السلام ) را در خواب دیدم . به من گفتند : اى حسین ! فردا نزد ما مىآیى " . زینب از شنیدن این سخن سیلى به صورت خود زد و صدا به گریه بلند کرد . حسین ( علیه السلام ) فرمود : " آهسته باش و کارى نکن که این مردم ما را شماتت کنند " .
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
‹ پاورقى ص 628 › 1 . عبد الله بن على بن ابیطالب ( ع ) ، مادرش ام البنین دختر خزام حایرى بود . هنگام شهادت 25 سال داشت . جعفر بن على ( ع ) نیز مادرش ام البنین بود و هنگام شهادت 19 سال داشت . عثمان بن على وقت شهادت 19 ساله بود ، وعباس بن على ( ع ) که کنیهاش ابوالفضل بود - بزرگترین این برادران بود و هنگام شهادت 34 سال داشت . قابل ذکر است که ام البنین ، مادر حضرت ابوالفضل ( ع ) و برادرانش ، از قبیله اى بود که شمر نیز از آن قبیله بود و در میان عرب مرسوم است که به دورترین فرزندان هم قبیله هم ، خواهرزادگان مى گفتند ، نه آنکه شمر دایى واقعى آنها بوده باشد |