شهادت حضرت قاسم ( علیه السلام )
راوى مى گوید : جوانى به سوى میدان آمد که صورتش مانند قرص ماه بود و به جنگ مشغول شد . ابن فضیل ازدى ، شمشیرى بر سرش زد و سر او را شکافت و به صورت روى ‹ صفحه 643 › زمین افتاد و فریاد زد : " عمو جان ! " حسین ( ع ) ، مانند باز شکارى وارد میدان شد و چون شیر غضبناک ، بر آن سپاه حمله کرد و شمشیر خود را بر ابن فضیل فرود آورد و او دست خود را سپر قرار داد و دستش از مرفق جدا شد و فریادى کشید که لشکریان شنیدید و اهل کوفه حمله کردند تا او را نجات دهند ، ولى او زیر سم اسبان پامال و هلاک شد . همین که غبار فرو نشست ، دیدم حسین ( علیه السلام ) بالاى سر آن جوان ایستاده و او در حال احتضار است و پاهاى خود را بر زمین مىساید . حسین ( علیه السلام ) فرمود : " از رحمت و عنایت الهى دور باد ! مردمى که تو را کشتند . روز قیامت آنکه با کشندگان تو مخامصه کند ، جد و پدر تو خواهند بود " . پس از آن فرمود : " به خدا قسم ، سخت است بر عموى تو که او را بخوانى و او جواب نگوید یا جواب بگوید ، ولى جواب او براى تو سودى نداشته باشد . به خدا قسم ، امروز روزى است که عموى تو دشمنش زیاد ، و یاورش کم است " . سپس آن جوان را به سینهء خود چسباند و در میان کشتگان اهل بیت خود برد و بر زمین نهاد . چون حسین ( علیه السلام ) دید جوانان و دوستانش کشته شدند و روى زمین افتاده اند ، آمادهء شهادت و جانبازى در راه خدا شد و با صداى بلند فرمود : " آیا کسى هست که دشمنان را از حرم رسول خدا دور سازد ؟ آیا خداپرستى هست که در حق ما از خداوند بترسد ؟ آیا فریادرسى هست که با کمک نمودن به ما ، خدا را در نظر بگیرد ؟ آیا کسى هست که براى خدا ما را یارى کند ؟ " این سخنان به گوش بانوان رسید و صدا به گریه و زارى بلند نمودند |