چهارده نور پاک (فارسی) - دکتر عقیقى بخشایشی - ج 5 - ص 616 - 618
تشرف زهیر بن قین
جمعى از طایفهء بنى فزاره وبجیله نقل کرده اند که ما از مکه با زهیر بن قین ( 1 ) بیرون آمدیم و ‹ صفحه 617 › عقب تر از حسین ( علیه السلام ) راه مىپیمودیم تا در بین راه با او مصادف شدیم . ولى چون زهیر نمى خواست با آن حضرت ملاقات کند ، هر جا حسین ( علیه السلام ) منزل مى کرد ، ما به فاصلهء دورترى از او منزل مى کردیم . یکى از روزها ، حسین ( علیه السلام ) در محلى اتراق کرد و ما هم مجبور شدیم در همانجا منزل نماییم . هنگامى که به غذا خوردن مشغول بودیم ، شخصى از جانب حسین ( علیه السلام ) آمد و گفت : " اى زهیر بن قین ! ابا عبد الله ( علیه السلام ) مرا پیش تو فرستاده است تا به نزد او آیى " . از شنیدن این سخن همه لقمه ها را از دست افکندند و در دریاى فکر غوطهور شدند ، مانند کسى که پرنده اى بر سرش قرار گرفته است و مى خواهد او را بگیرد . همسر زهیر ( دیلم دختر عمرو ) گفت : " سبحان الله ! پسر پیغمبر تو را مىطلبد و تو نمى روى ؟ چه مى شود اگر خدمتش برسى و کلام او را بشنوى ؟ " زهیر بن قین از جا برخاست و به سوى حسین ( علیه السلام ) رفت و پس از لحظه اى با چهرهء باز و خوشحال بازگشت و دستور داد خیمه هاى او را کندند و وسائل او را نیز بردند و چادر او را نزدیک خیمه هاى حسین برپا نمودند و به زوجهء خود گفت : " من تو را طلاق دادم ، زیرا دوست ندارم به خاطر من زحمتى به تو متوجه گردد . من تصمیم دارم با حسین ( علیه السلام ) باشم و تن و جانم را فداى او کنم " . سپس اموال و مهریهء زوجهء خویش را پرداخت و او را به پسر عموهایش سپرد تا به خویشانش برسانند . آن زن نزد زهیر رفت و گریه کرد و با او وداع نمود و گفت : " خداوند یار و یاور تو باشد و تو را به خوشبختى برساند . ولى از تو تمنا دارم روز قیامت ، نزد جد حسین ( علیه السلام ) مرا نیز به یاد آورى " . پس از آن زهیر به اصحاب گفت : " هر که مایل است با من بیاید ، و اگر نه این آخرین دیدار ماست " . ‹ صفحه 618 › حسین ( علیه السلام ) از آن منزل حرکت کرد تا به منزل " زباله " رسید . در آن محل بود که از شهادت مسلم بن عقیل باخبر شد و اصحابش نیز از این خبر مطلع گردیدند . آنان که به طمع ریاست با حسین ( علیه السلام ) آمده بودند ، رفتند ، ولى اهل بیت و یاران باوفاى او ماندند . براى شهادت مسلم فریادهاى گریه و ناله از آنان برخاست و اشکها از دیدگان جارى شد ، ولى حسین ( علیه السلام ) به قصد رسیدن به شهادت ، طى طریق مى نمود . فرزدق ( 1 ) شاعر به ملاقاتش نایل شد و گفت : " اى پسر پیغمبر ! چگونه به مردم کوفه که مسلم بن عقیل و یاران او را کشتند ، اعتماد مى کنى ؟ " حسین ( علیه السلام ) گریست و فرمود : " خدا بیامرزد مسلم را که به زندگى جاویدان و روزى فراوان خداوند رسید و داخل بهشت شد و خشنودى خدا را فراهم کرد . او تکلیف خود را انجام داد ، ولى ما هنوز در راه هستیم " . سپس او اشعارى به این مضمون را انشا کرد : " اگر دنیا نفیس و باارزش شمرده مى شود ، به یقین ثواب خداوند بالاتر و اصیلتر است ، و اگر بدنها براى مرگ آفریده شده اند ، به یقین کشته شدن در راه خدا با شمشیر ، براى مرد نیکوتر است ، و اگر روزى مردم ، تقسیم بندى و مقدر گردیده است ، حرص و اشتیاق محدود مرد در طلب روزى ، زیباتر است ، و اگر جمع کردن ثروت و مال براى باقى گذاشتن و رفتن است ، چرا انسان به چیزى که آن را ترک خواهد کرد ، بخل بورزد ؟ "
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
‹ پاورقى ص 616 › 1 . زهیر بن قین از بزرگان و اشراف قوم خود بود . در ابتدا ، از هواخواهان عثمان به شمار مى رفت . در سال 60 هجرى با خاندان خود به حج مشرف شد و هنگام بازگشت در بین راه بود که به خدمت سیدالشهداء ( ع ) شرفیاب گردید . در آن وقت از عقیدهء فاسد خود برگشت و از اصحاب و یاران آن حضرت گشت . وفادارى زهیر بسیار حیرت آور وقابل توجه بود . ‹ پاورقى ص 618 › 1 . نامش ، همام بن غالب تمیمى ، پدرش از اشراف بنى تمیم بود . او در مدح خاندان پیغمبر ( ع ) اشعار بسیارى سروده است . مخصوصا داستان او با هشام بن عبد الملک در خانهء خدا و اشعار او در مدح حضرت زین العابدین ( ع ) از شهرت بسزایى برخوردار مى باشد . او در سال 110 از دنیا رفت |